هرگونه نقشی که صداوسیما ایفا کند چه
در سریالها و برنامههای تولیدی و چه گفتوگوها یا مستندها، هر انتخابی که انجام
دهد اثرات این انتخاب در جامعه نشان داده خواهد شد.
در هر فامیل ایرانی، دستکم یک قتل
اتفاق میافتد و هر خانوادهی ایرانی حتماً درگیر یک قتل در بطن یا پیرامون خود
شده است. تقریباً در تمامی خانوادههای ایرانی، یک نفر دست به سرقت از خانواده یا
دیگران میزند. یک سوم ایرانیها در حال حقالسکوت دادن هستند، یک سوم در حال حقالسکوت
گرفتن و یک سوم هم بیعرضه هستند؛ وگرنه در یکی از دو دستهی قبلی قرار میگرفتند!
در هر خانوادهی ایرانی یک نفر پیدا
میشود که به دسیسه مشغول است و حاضر است حتی عمر و هستی خود یا دیگران را تباه
کند، تا چیزی را تلافی کرده باشد. خشونتطلبی، توطئهگری، انتقامجویی، خلافکاری،
مصیبتزدگی، درماندگی و البته آدمکشی، نزد ایرانیان و خانوادههای ایرانی، امری
رایج است!
این، تصویری است که سریالها و فیلمهای
ایرانی روایت میکنند و این پرسش را بهوجود میآورند که آیا واقعاً اینگونه است
و ما در چنین وحشتکدهی هولناکی زندگی میکنیم؟ کافی است به همین سریالهای رمضانی
که مدت زیادی هم از پخش آنها نگذشته نگاهی بیندازید.
حمید شکریخانقاه - استاد ارتباطات
با نگاهی به سریالهای تلویزیونی با
تمرکز بر خشونت مستتر در آنها در گفتوگویی با ایسنا چنین اظهار کرد: صداوسیما با
توجه به همهگیر بودن و کارکردی که دارد با توجه به تودهای بودن که قشر عظیمی از تودهها
را پوشش میدهد هر کاری کند اثرات خوب یا
بد خود را خواهد گذاشت. اگر برنامههای فرهنگسازی را ایجاد کند فرهنگسازی ایجاد
میشود اگر برنامههای ضد فرهنگ و ضد ارزشی را ایجاد کند طبیعتاً در جامعه همان
برنامهها گسترش پیدا میکنند؛ لذا هرگونه نقشی که صداوسیما ایفا کند چه در سریالها
و برنامههای تولیدی، چه گفتوگوها یا مستندها، هر انتخابی کند اثرات این انتخاب
در جامعه نشان داده خواهد شد.
وی با اعتقاد بر اینکه صداوسیما
نتوانسته است اثر مثبت روانی و جریانسازی فرهنگی مثبت در جامعه را ایجاد کند،
اظهار کرد: تیمی که در صداوسیما به عنوان سیستم فکری مدیریت میکنند، یک تیم سیاستزده
هستند حتی فیلمها و مستندهایی که ساخته میشوند از بعد سیاسی به آنها نگاه میشود.
ارزیابی اینکه چه اثرات مثبتی این آثار میتواند در جامعه داشته باشد، یک ارزیابی
از جنس سیاستزدگی است؛ البته چندین محدودیت هم وجود دارد. ما یکسری آثار خشونتآمیز
در تلویزیون میبینیم که بخشی از واقعیتهای زندگی ماست؛ چیزی که واقعیت زندگی
باشد طرفدار خودش را پیدا میکند و جایگاه خودش را هم در میان مردم خواهد داشت اما
متأسفانه در ساخت فیلمهای عاطفی و عشق و عاشقی دست تلویزیون بسته است. صداوسیما
نمیتواند این بخش از واقعیتهای جامعه را در آثار خود نشان دهد. اما ساختن فیلم
درباره بدبختی، خشونت، قتل و بیچارگی که گاهی در جامعه رخ میدهد را میتواند نشان
دهد.
مشکلی که ما در جامعه داریم این است
که دیدن ابراز علاقه دو عاشق از سوی مردم، سختتر از دیدن اعدام کردن یک فرد در
جامعه است. این همان فرهنگسازی ضدارزشی است که ما داریم.
صداوسیما در بخش عاطفی و ایجاد رابطه
عاطفی مثبت نتوانسته است نقشی را در این چندساله ایفا کند و این شاید بخاطر محدودیتهای
فکری یک جناح غالب است که ما در صداوسیما آن را میبینیم. اما در بخش خشونت در
فضای التهاب فقر و بدبختی توانسته فضاسازی کند در واقع چهره جامعه ایران در
صداوسیما فقیر است و مصیبتزدگی و خشونت در صداوسیما داد میزند. در فیلمهای
خانوادگی که در تلویزیون ساخته میشوند، زن اغلب مظهر مصیبتزدگی و بدبختی و
همواره گریان و نالان است و مرد را فردی خلافکار و انتقامجو میبینیم؛ لذا
کارگردانان و سناریونویسان نیاز به یک تکانش فکری و بازنگری و تجدید نظر فکری با
رویکرد ایجاد فرهنگ خوب در کشور را دارند.
ما کم فیلم ایرانی دیدهایم که وقتی
پلیس در آن سوار ماشین میشود کمربند ایمنی را ببندد اما در ارتباط با فیلمهای
خارجی باید گفت ۹۹ درصد دزدهایی که نشان داده میشوند
زمانی که وارد ماشین میشود کمربند خود را میبندند؛ این یعنی اینکه کسانی که فیلم
میسازند باید دستورالعملها را جدی بگیرند. ما در فیلمهای ایرانی میبینیم که
حتی پلیس هم کمربند ایمنی خود را نمیبندد.
در همین روزهای ماه مبارک رمضان کافی است که به مجموعههای
مناسبتی تلویزیون نگاهی بیاندازید؛ مثلاً همین سریال «برادر جان» یا «دلدار». چه
چیزی در آنها مشهود است و بیشتر جریان دارد؟ همان عبارتها و توصیفهایی که در
جملههای بالا آمده است؛ قتل، دسیسه، جرم و انتقام؛ آنهم در لحظههایی که با
نواهای ملکوتی موقع اذان مغرب، آرامش میگیریم و رواست که این آرامش، درونی شود و
حس خوب روزهداری را با لذت فطری، تقویت کند؛ اما با این سریالها، چه چیز بهجایش
مینشیند؟
این وضعیت البته تنها مجموعههای تلویزیونی را شامل نمیشود.
نگاهی به فیلمهای جشنوارهی فیلم فجر در چند دورهی گذشته نیز نشان میدهد که
برای کارگردانان ایرانی، اکنون درام کلاً بر مبنای «قتل» شکل میگیرد. درنتیجه،
حتی کارگردانان توانمند سینما و تلویزیون ما هم مخصوصاً وقتی قرار است سریالی را
برای تلویزیون کارگردانی کنند و پولی بهدست آورند، یا بهخاطر سفارش کارفرما و آنچه
از آنها خواسته میشود، یا بهدلیل سادهتر بودن کار، کلاً درام را حول یک یا چند
قتل شکل میدهند. مخصوصاً که در مجموعههای تلویزیونی، از این رهگذر، شخصیتهای بد
داستان را به شکل افراطی هم میتوان بسط داد؛ تا به وجه درام کار کمک شود. همچنین
این نوع شکلدهی با این سوگیری انجام میشود که قاعدتاً قرار است در قسمت پایانی
کار که در پایان ماه رمضان یا دههی محرم قرار است پخش شود، شخصیتهای بد داستان
را متنبه کنیم؛ تا بعد بتوانیم مدعی شویم، معنویت را از این طریق تبلیغ و تشویق
کردهایم.
یکی از دلایلی که مردم به ماهواره گرایش پیدا
کردهاند همین عدم توانمندی صدا و سیما در جذب مخاطب است. درست است که برخی از
آثار تلویزیون مشهور میشوند اما باید گفت اثراتی که میگذارند خیلی مثبت نبوده
است. شاید از لحاظ صحنه، لوکیشن و برخی سکانسها جذابیت داشته باشند، ولی وقتی به
اصل ماجرا نگاه میکنید میبینید اثراتی که در جامعه میبینیم حس مثبتی را در
افراد ایجاد نکرده است؛ به عنوان مثال در جامعه ما افراد به شدت به یکدیگر بیاعتماد
هستند و در فیلمها به ندرت پیدا میکنید که فردی به فرد دیگر اعتماد پیدا کند و
ضربه نخورد.
صدا و سیما هرگز گوش شنوایی نداشته
است. خیلی از صاحب نظران در این زمینه مدام در مصاحبهها خطاب به صدا و سیما مطرح
کردهاند که این روش درست نیست به جای اینکه در جامعه آرامش ایجاد کند التهاب
ایجاد میکند. پیشنهاد میشود که صدا و سیما احساس آرامش مردم را جدی بگیرد و به
مردم در تولید برنامهها آرامش بدهد.
رویکرد اخیر صداوسیما در ماجرای قتل
یک مقام دولتی، ضدارزشی و وحشتناک بود چون طیف فکری خاصی در صداوسیما غلبه دارند،
مردم پذیرفتهاند که صداوسیما هر چه که میل میکند پخش میکند در حالی که در دنیا
بر اساس میل مخاطب برنامه تولید میکنند و در هر سازمانی قطعاً افکار یک مدیریت و
یک طیف غلبه نمیکند.
در میان وسایل ارتباط جمعی، تلویزیون،
کاملترین و جذابترین رسانهای است که مخاطبانش طیفی گستردهای از افراد جامعه را
دربرمیگیرد. حوزهی نفوذ تلویزیون، این رسانه را به وسیلهای برای توسعه اجتماعی،
فرهنگی، اقتصادی و سیاسی تبدیل کرده است. تلویزیون به دلیل داشتن مخاطبان گسترده،
با قابلیتهای فنیای که دارد، میتواند اطلاعات جامعی را همزمان در قالب صدا و
تصویر به مخاطب ارائه کند. به همین دلیل این رسانه به یک وسیلهی مطلوب برای افراد
تبدیل شده است. تلویزیونهای دولتی از زمان تأسیس تاکنون تغییرات زیادی را در نحوه
تولید و ارائه برنامههای خود به میان نیاوردهاند و به همین دلیل مخاطبان زیادی
نیز ندارند، اما تلویزیونهای خصوصی به ویژه تلویزیونهایی با رویکرد تجاری اکثر
مخاطبان را از آن خود کردهاند. افزایش رسانههای دیداری به لحاظ کمیت، سبب افت
کیفیت و بیبرنامگی در این رسانهها شده است تا جایی که اکثر این رسانهها تنها به
پخش سریالهای خارجی یا برنامههای شبیه بهم اکتفا میکنند.
با این وصفها، دو حالت بیشتر نمیتوان متصور بود:
یکی اینکه تلویزیون و سینمای جمهوری اسلامی ایران، راوی
واقعیت است و مردم کشور متمدن ما، تا این حد قاتل و دسیسهگر هستند!
این فرض که قطعاً باطل است و میتوان گفت، چنین روایتگرانی،
دستکم، راویان صادقی نیستند.
دیگر اینکه تلویزیون و سینمای جمهوری اسلامی ایران، مشوق
مردم به قتل، دسیسه و انواع و اقسام خلاف است!
در این صورت میتوان پرسید، «نفوذ» دقیقاً چه معنایی
دارد؟ آیا نفوذ فرهنگی و اجتماعی دقیقاً در پی یک فعل و انفعال فیزیکی یا عینی
برآمده از خارج شکل میگیرد؟ یا «نفوذ» میتواند آن نتیجهای باشد که الزاماً بر
اساس یک فعل و انفعال فیزیکی یا عینی برآمده از خارج شکل نگرفته است؟
آیا نفوذِ در خود، توسط خویش، ممکن است یا بیمعناست؟
دستآخر اینکه اگر یک شخصیت سیاسی که در نوشتههای
همگان، به وقار، متانت و هوشمندی شهره بوده است، درنهایت، دستش به جنایت قتل آلوده
میشود، میتواند محصول همان جامعهای باشد که آنقدر در تلویزیون و سینمایش قتل
بهتکرار نشان داده شده است که دیگر به امری بدیهی تبدیل شده؟
حال، آیا میتوانیم از این بهراسیم که در نتیجهی تکراری
که قتل انسانها را به امری بدیهی و رایج تبدیل کرده است، هر کدام از ما آحاد
جامعه، ممکن است حالا دیگر مستعد قاتل شدن باشیم؟
پاسخ و تدبیر مدیریت فرهنگی و اجتماعی کشور برای چنین
دغدغهای، چیست؟
No comments:
Post a Comment